مــــــن

عکس من
روزنامه نگــــار، داستان نويس، بلـــــاگر، عكـــاس

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

پـــــانزدهـــم

در حال مطالعه ي كتاب "كهن ديارا" كه مجموعه ي خاطرات شهبانو فـ رح پهـــ ـلوي ست بودم كه نكته اي نظرم رو جلب كرد.
در ميان كساني كه در روزهاي كشتار ها و اعدام هاي انقلابي سال57 اعدام شدند مردي بود كه ثابت قدمي در راهش حتي از طرف خميني ستوده شد.
سرهنگ تهراني، از ارتشي هاي درجه اول نظام شاهنشاهي بود كه در دوران خدمتش نشان هاي بسياري به دست آورده بود و چند روز بعد به دست انقلابيون(خمينـــيون) دستگير شد. اما نكته اي كه برايم جالب آمد روز محاكمه ي اوست.
زماني كه او را دست و پا زنجير بسته به دادگاه انقلابي آوردند خلخالي مشغول قرائت اقرار نامه اش شد. زماني كه اسم اعلاحضرت توسط خلخالي خوانده شد او راست ايستاد، و با تمام شكنجه اي كه شده بود محكم سلامي نظامي داد و فرياد زد زنده باد همايوني، زنده باد ايران.
اين كار او خلخالي را كفري كرد، پرسيد: همين؟ نمي خواي توبه كني؟ و جوابي كه شنيد اين بود: من به تمام تلاش ام در راه ايران و اعلاحضرت افتخار مي كنم و هيچوقت از كرده هام پشيمان نيستم. من براي خانواده ام پدري خوب، براي كشورم مردي كار آمد، و براي شاه كشورم استوار بودم. و دوباره سلامي نظامي داد و زنده باد شاه گفت.
خلخالي حكم اعدامش را مهر زد، و همچنين حكم ديگري به آن ضميمه كرد. قطع دست راستش قبل از محاكمه. براي اينكه ديگر نتواند سلام نظامي دهد.
دستش را قطع كردند، و به جاي فرياد درد، او فرياد زد زنده باد اعلاحضرت. و حتي زماني كه روبروي جوخه ي اعدام قرار گرفت زنده باد ايران و اعلاحضرت از دهانش نيفتاد.
ثابت قدمي او آنچنان سر و صدا به پا كرد كه روز بعد خميني در سخنراني اش رو به جمعيت گفت: كاش تمام شمايي كه دور من رو گرفتيد، از جنس اون مرد باشيد.
اما امروز ما چند تا از اين مردان را دور و اطرفمان مي بينيم؟ همان تعداد انگشت شماري هم كه هست در زندان هستند، مثل بهمن احمدي امويي يا تمام روزنامه نگاراني كه دستور اعتراف هاي دروغين نظام را نپذيرفتند و در زندان ماندند.

به زبان كوچه و خياباني: مطمئنم اگه يه روز نظام و خامنه اي كله پا بشن هيچ كدوم از اين دور و بريشون محكم سر حرف و كرده هاشون واي نميسن، يا به گــــ ـه خوردن و توبه مي افتن، يا اينكه فرار مي كنن مي رن پيش سيد حسن و بقيه دوس رفيقا. اين بسيجي هام كه چك نخورده هر غلطي كه كردن، حتي بچه بازيهاشون توي قرارگاه و لو مي دن و قول مردونه مي دن كه همون لحظه ريشو پشمو بزنن و مچ بند سبز و بپيچن دور دستشون.

۴ نظر:

  1. درود! خوب رفیق؟
    کتاب خیلی خوبیه و خوندنش تو این روزا خالی از لطف نیست!
    و عجب خوب گفتی در وصف ثابت قدمی اینا!

    پاسخحذف
  2. فاشیسم ، فاشیسم است . چه توی زندان چه توی قصر چه توی اقرارنامه چه توی وبلاگ .

    پاسخحذف
  3. خوندن خاطرات افراد مهم خیلی جذابه،من که این کتابو نخوندم ولی مطمئنم که آدمو جذب خودش می کنه!
    متاسفانه تعداد افرادی که روز حرفشون وایسن،خیلی کمه!

    پاسخحذف