مــــــن

عکس من
روزنامه نگــــار، داستان نويس، بلـــــاگر، عكـــاس

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

دهــــــم

وقتي رات بيافته سمت دروازه غار، همون پشت مشتاي شوش، تازه مي فهمي چه خبره، مي فهمي چند چندي با خودت، دنيا، بغل دستيت، با ننه، بابا ...
مسلما به غير از يك دليل، هيچ دليل ديگه اي نداره كه رات اونوري بيافته.پس فك نكنم رات اونطرفا بيافته. مي دوني اونجا پاتوق چيه؟ بايد دنبال چي باشي كه رات اونور بيافته؟ مـــواد، متـــــاع، شيشه، كراك، حشيش، كوكائين، ترياك، خلاصه هر چي كه مربوط به منگيات باشه. جز اين چيزا اونجا هيچ خبر ديگه اي نيس.
آره، من يه بار رام افتاد اونور، چند روز پيش، مگه تعارف داريم؟ درسته كه ايدئولوژي و قصد و منظورم تومني صد هزار فرق داشت با مابقي كه كله مي كنن سمت دروازه غار اما خوب منم رام افتاد...
مي خواستم از زمين فاصله بگيرم، بوي زمين خفه ام مي كرد، آدما، همه چير مزه ي گند مي داد، از كش كش ننه، از وق وق بابا، مي خواستم بگيرم بزنم از زمين فاصله بگيرم چند ساعتي. آره، تعارف كه نداريم. دور شيشه و كراك و ترياك و گند و گــــه و خط كشيدم، يه چيز موند. حشــــيش، بنگ، مي خواي بدوني چيه و چي كارت مي كنه برو سرچ كن خودت....
مهم نيس چقد گرفتم و چي كار كردم، چرا اين كارو كردمم به خودم مربوطه، اما رات نيافتاده اونجا ببيني چي مي گذره اونورا. يه آدم صحيح سلامت نمي بيني، يه آدم رو پا نمي بيني، كثافت از در و ديوار بالا مي ره. بوي شاش و گـــــه مي چسبه به ديوار ريه ات. تو جوب لجن و آشغال نيس. جوونه، آدمه. از گل و گردنشون موش مي ره بالا. بحث و دعواشون اينه كه مشتري حشيش بكشه بهتره يا شيشه. با صداهاي ناله اي كه از لاي دندوناي سياه و كثيف بيرون مي اد مي گن شيشه بهتره، حال مي ده بهت، سريع تر مي پره، جرمشم كمتره. مكان ام دارن، جا نداري سه چوق مي دي مي ري لاي بقيه عمليا مي كشي مي اي بيرون. هر گوشه رو نگاه كني يكي با سر كله كرده توي زمين، لاي موهاشون شپش مي لوله، واسه هزار تومان كفشاتو ليس مي زنن. پره بچه اس، از هر خونه ده تا بچه مي ريزه بيرون، خوب حروم زاده ها خودتون با سر رفتين تو زمين، بچه پس انداختنتون واسه چيه. سر اون هسته خرماتون يه مشما بكشيد لااقل كه يه سگ طوله پس نيافته كه به حجم همه آويزوناي دروازه غار اضافه شه.
تا دلت بخواد كراك و شيشه تو دست و بال همه هست. جرمش كمتره، ارزونه. اما حشيش جرمش سياسيه، سنگينه، يه راست مي ري اوين. خوب تو بگو كدوم حرومزاده اي پشت اين موضوع خوابيده؟ كي مي خواد ما بريم شيشه بكشيم و از هون دفعه اولش چشمامون از كاسه بزنه بيرون و در عرض يه هفته كله پا شيم و بيافتيم تو جوب كوچه پشتيه دروازه غار. كي خواسته نــــريم سمت حشيش؟ چرا جرمشو بردن بالا؟ چرا گرونه؟ !
چون به فكر مي ندازمون؟ چون ذهن و باز مي كنه؟ چون حتي به سوراخ ما تحت خدا هم فكر مي كنيم اگه بكشيم؟ چون معتادمون نمي كنه؟ ضعيفمون نمي كنه؟ ما رو رو پا نگه مي داره؟ تو جوب نمي افتيم باهاش؟ ها؟ كي مي خواد ما رو مثه همه دروازه غاريا بندازه تو خندق گــــه؟ چرا بيخ خرشو نمي گيريم؟ وقتي رات بيافته دروازه غار مي فهمي اين همه مدت سر كار بودي. مي فهمي يه ذره خــــ ايه تو وجودت نيس، مي فهمي ول معطلي، مي فهمي زندگي چقد مي تونه گند باشه...

۱۲ نظر:

  1. خانه بدوشی هم عالمی دارد که البته اگر گذرش - گذر تجربه اش - به دروازه غار بیافتد ، دوست داشتنی است .
    بی محابا مرسی .

    پاسخحذف
  2. مواد... اين مواد لعنتي،
    همش فكر ميكنم موقع مصرف اين مواد چه حسي از آدم تغيير ميكنه يا از بين مره كه آدم از تغييرش يا نبودنش كيفور ميشه.
    بي تعارف ميگم. خيلي زيبا نوشتي و توصيف كردي.
    هر شهري يك دروازه غار داره كه مشترياش همه قشر آدمي هسنن.حتي...

    پاسخحذف
  3. سلام.
    میدونی چرا بهش فکر نمیکنیم؟
    چون نمیشه کاری کرد.چون کاری از دستمون بر نمیاد.

    اما واقعا خوب توصیف کردی.
    ممنون.

    پاسخحذف
  4. دست کم تو این مورد هیچ دلم نمیخواد تحلیل منطقی داشته باشم. واسم مهم نیس چنتا آدم قربونی همخوابگی های خیابونی یه مشت معتاد و فاحشه و آشغال میشن. مهم نیس چنتا بچه بدون این که خواسته باشن تو کثافت وول میخورن. الان فقط این مهمه که تو اونجا بودی. یعنی میخوام بگم این توئی که مهمی.... میدونی که ؟

    پاسخحذف
  5. به نظر می رسد چندان هم چیز بدی نباشد!
    پس حشیش را توصیه می کنید، هوم، شاید رفتیم سراغش...

    پاسخحذف
  6. وای! اصلن دوست ندارم حتی به همچین جاها فک کنم! چه جور جرات کردی بری؟

    پاسخحذف
  7. i'm back man, Imam Khenzeri is now officially the Dottore

    پاسخحذف
  8. این چیزهایی که می گی می فهمم، خوب هم می فهمم، اما یه چیز رو نفهمیدم ، کی می گه بنگ آدم رو معتاد نمی کنه؟ کی می گه که حشیش مغز رو به مرور به فـ اک نمی ده؟ میده رفیق، فکر جاهایی مثل دروازه غار می ندازم به وسوسه، وسوسه عکاسی، فضولی، وسوسه فریاد زدن و ... .
    دفعه بعد منم دعوت کن رفیق!!

    پاسخحذف
  9. بنده به عنوان یک نویسنده که خودم رو خیلی قبول دارم اعتراف میکنم موقع نوشتن بهترین فیلمنامه هام یا بالا بودم یا مست :دی به جای اینکارا برید تیر بکشید همونکارو میکنه

    پاسخحذف
  10. اصلا تحملشو ندارم!
    روحمو خراش میده...

    پاسخحذف
  11. عالی بود. عالی نوشتی. توصیفات فوق العاده بودن. لذت بردم از ادبیاتش و غمگین شدم بخاطر حرفش.

    پاسخحذف