مــــــن

عکس من
روزنامه نگــــار، داستان نويس، بلـــــاگر، عكـــاس

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

يـــــازدهـــم.

نيچه مي پرسد: تو تنها مي خواهي بــــوزينه ي خدا باشي؟
پشت بند اش فكر مي كنم به ما جز اينكه بوزينه اي براي خدا باشيم چه چيز ديگري ياد داده اند؟
بعد از آن هر طرف كه سر مي چرخانم بوزينه هايي را مي بينم كه از مغازه داخل و خارج مي شوند. موتور مي رانند، پشت ماشين هاي لوكـــس و زپرتي مي نشينند. خود را مي آرايند كه نور چشمي خدا شوند، مي خندند، داد مي زنند و . . .
و جهان تا به امروز در اين مرز و بوم، همان خانه ي پدري، اين چنين بوزينه هايي به خود نديده. بوزينه هايي كه بعد از گذشت از دستگاه بي فرهنگي مدرنيته به بوزينه هايي تغيير شكل يافته تبديل شده اند.
اينكه از كودكي راه و رسم بوزينگي را مي آموزند و بايــــــد ها و نبايـــــد هاي "حقيقي" را به ميان نمي آورند باعث شده كه امروز ما بوزينه هايي كند ذهن داشته باشيم، كه به همين خاطر، از كند ذهني شان هيچ با خبر نخواهند شد. و همين براي بوزينه خود بسيار هوشمندانه و زيركانه است. بوزينه بايد به بوزينگي اش برسد، و چرخه اي خارج از اين براي او ملال آور است.
شاعر در همين رابطه مي گويد: درود گري كار بوزينه نيست.

۲ نظر:

  1. دستی دستی ما رو هم کردی بوزینه! باشه! دوستم بود دوستای قدیم،دست مریزاد!
    موافقم بعضی ها از حیوون هم پست تر و پایین ترند!

    پاسخحذف