مــــــن

عکس من
روزنامه نگــــار، داستان نويس، بلـــــاگر، عكـــاس

۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

دوازدهـــــــم

زيبا تر از آني بود كه لحظه اي فكر نبودنش به آدمي نزديك شود. و قوي تر و پر جنب و جوش تر از اينكه تصور نيست شدن اش در ذهن بنشيند.
چند ماه درد ها از درون زخمه مي زدند اما، او مي خنديد. تا همين اواخر، كه ديگر خنده هايش ته كشيده بودند، و پس از آن حرف هايش، و در نهايت خودش.
آن جذبه ي چشمان زيبا و سياه، آن ابروان كشيده و خنجري، و آن بيني استخواني خوش تراش اش زير بار اين درد لهيده شده بودند و رنگي برايش نگذاشته بودند. درد لعنتي به تمام زيبايي هايش حمله كرده بود. تمام ابرو هايش ريخت،‌چشمانش كم سو و بعد بي فروغ شدند، و بيني اش تيغ كشيد. تيغ مرگ. تمام اين ها چند ماه بيشتر طول نكشيد. آخر امروز درد او را به حال خود رها كرد. اما فقط او را، و ما را همينجا، خوب يا بد گذاشت.
خبرنگار بود، و چه جدي هم بود در كارش. از همشهري شروع كرد، بعد سرمايه، بعد پول، بعد تهران امروز و بعد هم روي تخت ريشه گرفت و بلند نشد.
يادم است كه در ستاد مركزي مــير حســــ ـين موســـ ـوي چه مقاله هاي نيش داري براي آن كودتـــ ـاچي نوشت. و هيچ خيالش هم نبود كه بعد چه مي شود. دست آنها به او نرسيد ولي، در نهايت...

مرجان نماينده(كليك)، عمـــه اي كه برايم مثل خواهر بود امروز بر اثر سرطان در سن 29 سالگي تمام كرد و رفت.
خبر هاي بيشتر را مي توانيد از سايت هاي ايسنا، ايلنا، قلم، تهران امروز، و ... بخوانيد.

۶ نظر:

  1. vaghean tasliat migaaaaaaaaaaaam ... akhey yadame sare logoye tehrane emrooz azash harf zade boodi!
    ch zendegie namardie vaghean

    پاسخحذف
  2. "می دانی
    این جور وقت هاست که مرگ، ذله
    در نهایت نفرت
    از پوچی وظیفه ی شرم آورش
    ملال احساس می کند ..."

    پاسخحذف
  3. تسلیت میگم .


    هر چند هر حرفی بزنیم تسکین دهنده نیست اما امیدوارم دیگه از این غما نبینید .

    پاسخحذف